دلم میخواست هنوزم مثل ۱۲، ۱۳ سالگیم، رویا و هدفم تغییردادن جهان باشه؛ تبدیلش به یه جای قشنگتر برای زندگی. و برای رسیدن بهش، خودمو به آب و آتیش بزنم. همش سرم تو کتابهای مختلف باشه و راههای مختلف رو بررسی کنم. یااینکه مثل ۱۵،۱۶ سالگیم، به این نتیجه برسم که فعلا تو این سن، بهترین کاری که میتونم بکنم درس خوندنه و خودمو غرق دنیای شیمی کنم. با هر لغتی که میخونم عشق کنم و برم اون بالابالاها.
الان که به گذشته نگاه میکنم، میبینم امید و انرژی، زندگیم رو پرکرده بود. ناامیدی جایی تو دنیای من نداشت. یه دختر پر شر و شوری بودم که کسی بیحس و حالی رو تو وجودش پیدا نمیکرد.
اما الان به خودم میگم، دختر! کجای زندگیتی؟ ۲ ماه دیگه، ۲۴ سالت تموم میشه و دفتر ۲۵ سالگیتو میذارن جلوت. چی برای ارائه داری؟ رویاها و آرزوهات کجان؟ چند درصدشونو پیش بردی؟ هدفت چیه؟ یا اصلا بهتره بگم، هدفی داره؟؟؟
دورنمایی از آیندهی پیش روت ترسیم کردی؟
و فکرمیکنم چیشد که به اینجا رسیدم؟
چیشد که رویای ساخت یه دنیای قشنگ تبدیل شد به روزمرگیِ بدون هدف!!!!
#مهرساا
درباره این سایت