محل تبلیغات شما

هفت آسمان عشق



خاطره ای از دکتر زرین کوب :

روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم ، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم ، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند ، برای همین نمیخواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود ، هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم ، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته ی افکار را پاره کرد :

ببخشید شما استاد زرین کوب هستید ؟

گفتم : استاد که چه عرض کنم ولی زرین کوب هستم .

خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند .

همین طور که صحبت می کرد ، دقیق نگاهش می کردم ، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد ؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟ پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته ، متین و سنگین و باوقار .

می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده ، و در اوقات بیکاری یا قرآن می خواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه ، و چه زیبا غزل حافظ را می خواند .

پرسیدم : حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید ؟

گفت : سؤالی داشتم

گفتم : بفرما

پرسید : شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟

گفتم : خب بله ، صددرصد

گفت : ولی من اعتقاد ندارم

پرسیدم : من چه کاری میتونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد؟( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم )

گفت : خیلی دوست دارم معتقد شوم ، یک زحمتی برای من می کشید ؟

گفتم : اگر از دستم بر بیاد ، حتما ، چرا که نه؟

گفت : یک فال برام بگیرید

گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم

بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت : بفرما

مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم ، نیت کنید

فاتحه ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمی خوام ، می خوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی می گه؟

برای لحظه ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال .

حافظ ، عاشورا ، اگه جواب نداد چی ؟ عشق و علاقه ی این مرد به حافظ چی میشه ؟

با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم ، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد .

متوجه تردیدم شد ، گفت : چی شد استاد؟

گفتم : هیچی ، الان ، در خدمتتان هستم .

چشمانم را بستم و فاتحه ای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه ای را باز کردم :

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نباشد ، پس چه می تواند باشد ، سالها خود را حافظ پژوه می دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل ، از این زاویه نگاه نکرده بودم ، این غزل ، ویژه برای همین مناسبت سروده شده

بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی می کرد و گریه می کرد طوری که چهار ستون بدنش می لرزید ، انگار داشتم روضه می خواندم و او هم پای روضه ی من بود .

متوجه شدم عده ای دارند ما را تماشا می کنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده ، حالا دیگه می دونستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم .

بلند شدم ، دستم را گرفت میخواست ببوسد که مانع شدم ، خم شدم ، دستش را به نشانه ی ادب بوسیدم .

گفت معتقد شدم استاد ، معتقد بووودم استاد ، ایمان پیدا کردم استاد ، گریه امانش نمی داد

آنروز من روضه خوان امام شهید شدم و.کسانی پای روضه ی من گریه کردند که پای هیچ روضه ای به قول خودشان گریه نکرده بودند .



درست نوشتن تو مبحث ادبیات خیلی مهمه از نظرمه. البته الان خیلیا درگیرشن.مخصوصا رو موضوع هکسره.

جدای از این موضوع یه سری کلماتم هستند که اکثرا اشتباه مینویسند.

مثل کلمه ی راجع به.

خیلیا این کلمه رو با حالت گفتاریش اشتباه میکنند و مینویسند : راجبه

این غلطه.بهتره بیشتر مطالعه کنیم و دنبال شیوه های درست نوشتن بریم.

راجع به ✔

راجبه ❌



نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود
فروغ فرخزاد

به این فکر میکنم که این زندگیه لعنتی، شبیه چیه؟

شبیه دست و پا زدن تو مرداب؟

یا سقوط از بالای یه ارتفاع؟

شایدم سوختن تو یه آتیش داغ بدون راه فرار!

انقدر مزخرف هست، که تلخیه قهوه کنار سیگار، برام دلنشینه!

انقدر حال بهم زن هست که حاضرم ساعتها بشینم، و به یه نقطه زل بزنم و به سقوط فکر کنم!

غافل از اینکه دستم درحال سوختن با ته سیگارمه.

#مهرساا


زندگی، زخم زنگ الود زهردیده

زندگی، زهره ی ترکیده

رشک رعشه اور روح ها

رقص راه ریلی قطارها

پهنه ی پر از پهن، پشت کوه

پای پس مانده ی پر زتار و پود

این منم، منی که مرد در هجوم موج زندگانی ات

ماتِ مرد له شده، در پس ریل های مانده ات


#مهرساا


حس سلطه‌جویی و گرفتن آزادی از بچه‌ها و فرزندان، تو خانواده‌های مذهبی خیلی خیلی بیشتر دیده میشه.

اینکه حس میکنند مالک تام‌الاختیار بچه‌هان. مگه به گفته‌ی خودشون، خدا ،وقتی انسان رو آفرید، با دادن قوه‌ی اختیار و انتخاب، اونو از بقیه‌‌ی جانداران متمایز نکرد؟؟ پس کو اون قوه؟؟؟ فقط برای پدرهاست؟؟

حالا اگه دخترهم باشی قضیه سخت‌تر میشه! تا وقتی خونه‌ی پدری، حرف، حرف پدر، بعدشم که رفتی خونه شوهر، بااجازه‌ی اون حق خروج از منزل رو داری!!

به قول خودشون( هروقت رفتی خونه شوهر هرغلطی خواستی بکن، وقتی میری شوهر،میگه، مگه خونه باباته که هرغلطی خواستی بکنی؟ )

کلا انگار هرکاری که زن و دختر بخوان انجام بدن، غلطه!

تو جامعه هم همینه!البته جامعه‌ی جذاااااب ایران!!!!

تره هم خرد نمیکنن برای جنس زن!

اونوقت وسط این بدبختیا، یه همجنس خودت ،از مجمع ائتلاف ن اسلامی، میگه وظیفه‌ی زن، باروری و پرورش بچه‌است!

اینجاست که میگن "از ماست بر ماست!"

زنیکه مارو با ماشین جوجه کشی اشتباه گرفته!!!!

و کار همه هم سکوته! اره! چه کار دیگه ای میشه کرد؟

مگه من خودم بجز گاهی نوشتن، کار دیگه هم بلدم؟

میتونم؟؟

میتونم دهنم رو باز کنم؟؟؟

نه، چون قبل باز شدنش گل میگیرنش!!!!

لعنت به این مملکت و فرهنگی که توش، زن هیچ حقی نداره!!!!

#مهرساا



دلم میخواست هنوزم مثل ۱۲، ۱۳ سالگیم، رویا و هدفم تغییردادن جهان باشه؛ تبدیلش به یه جای قشنگ‌تر برای زندگی. و برای رسیدن بهش، خودمو به آب و آتیش بزنم. همش سرم تو کتابهای مختلف باشه و راه‌های مختلف رو بررسی کنم. یااینکه مثل ۱۵،۱۶ سالگیم، به این نتیجه برسم که فعلا تو این سن، بهترین کاری که میتونم بکنم درس خوندنه و خودمو غرق دنیای شیمی کنم. با هر لغتی که میخونم عشق کنم و برم اون بالابالاها.

الان که به گذشته نگاه میکنم، میبینم امید و انرژی، زندگیم رو پرکرده بود. ناامیدی جایی تو دنیای من نداشت. یه دختر پر شر و شوری بودم که کسی بی‌حس و حالی رو تو وجودش پیدا نمیکرد.

اما الان به خودم میگم، دختر! کجای زندگیتی؟ ۲ ماه دیگه، ۲۴ سالت تموم میشه و دفتر ۲۵ سالگیتو میذارن جلوت. چی برای ارائه داری؟ رویاها و آرزوهات کجان؟ چند درصدشونو پیش بردی؟ هدفت چیه؟ یا اصلا بهتره بگم، هدفی داره؟؟؟

دورنمایی از آینده‌ی پیش روت ترسیم کردی؟

و فکرمیکنم چیشد که به اینجا رسیدم؟

چیشد که رویای ساخت یه دنیای قشنگ تبدیل شد به روزمرگیِ بدون هدف!!!!

#مهرساا




آخرین جستجو ها

❤ عاشقانـه هــایے בونـفــرمـوט ❤ ✿✿الهه احساس...✿✿ Christy's blog kingsensihelp senrarytsi خبر سرا hosein777 دانلود مقالات,جزوه,نمونه سوالات,گزارش کار,پاورپوینت روز پخش کلی بنرهای آماده ( کربلا - تسلیت) - پخش بنر های مناسبتی - چاپ ارزان به صورت شبانه روزی pleatlobsspeedex